از خود پرسیدم، یعنی به همین سادگی پرونده شصت، هفتاد ساله طبابت منحصربهفرد طبیبی بسته میشود؟
دکتر ابوتراب نفیسی پزشکی دانشمند و حکیمی فرزانه بود که بیاغراق میشود ساعات زیادی درباره او نوشت و سخن گفت، بدون تکرار و بدون ملال. مردم اصفهان بیش از 60 سال او را آخرین ایستگاه علاج دردهای خود میدانستند. از هر مداوایی مأیوس میشدند و از هر طبیبی ناامید، راهی مطب دکتر نفیسی بودند.
حاذق بود. عالم بود. عمیق و دقیق و اهل مطالعه، آموزگار بود و آموزنده، طب سنتی را خوب میدانست و در پزشکی امروز آخرین یافتهها را یافته بود و از نظر گذرانده بود. در اصفهان هیچ پزشکی را سراغ ندارم که یارای اظهارنظر یا عرض اندام علمی در مقابل او میداشت. او پایهگذار دانشکده پزشکی اصفهان بود و بهیقین چهار نسل از پزشکان این شهر افتخار شاگردی او را داشتند.
متدین بود، سادهزیست بود و علی رغم سختگیری که با صاحبان قدرت و ثروت داشت نسبت به ضعفا و نیازمندان مهربان و مددکار بود. مردمان تنگدست و آبرومند را پنهانی مساعدت میکرد و نسبت به خویشان ضعیف خود متعهد بود. به سلامت جسم و روح خود اهمیت میداد.
ورزش بهویژه پیادهروی و کوهپیمایی ازجمله ورزشهای مورد علاقه او بود که تا آخرین فرصتهای جسمانی آنرا دنبال میکرد. شبها، پس از فراغت از مطب پرازدحامش به خانه میرفت، شام مختصری میخورد و نه چندان دیرگاه به بستر خواب میرفت. قبل از سحرگاه برمیخاست. استحمامی و ادای فریضه نماز صبح و عبادات معمول تا ساعت شروع کار روزانه و چهار پنج ساعتی مطالعه و تحقیق.
بارها صبحگاهان که از کوچهباغ جنت به سوی دبیرستان فارابی میرفتم. منتظران به آخر خط رسیده را میدیدم که جلوی در خانهاش بهصف ایستادهاند تا او را به نوبت برای ویزیت بیماران خانگی ببرند. اولین بههمراه دکتر حرکت میکرد و دیگران پشت سر با ماشینهای خود. خانه به خانه دکتر نفیسی را تحویل میگرفتند تا او را چون فرشته نجات بر بالین بیماران خود برسانند.
من خود چند بار در اواخر دهه60 جزو یکی از این منتظران بودم. پدر و مادرم هر دو سالها مریض او بودند و به علت کهولت قادر به مراجعه به مطب نبودند و در کنار این خاطره، خاطره دلنشین دیگری دارم.
زمانی که پدرم در بستر بیماری بود مردی از کارگران کشاورز او که سابقه خداقت و آوازه بیبدیل دکتر نفیسی را شنیده بود. هنگامی که حال درماندگی ما را دید بهسبب علاقه وافری که به پدرم داشت گفت، چرا برای پدرتان دکتر نفیسی را نمیآورید. تشخیص او حرف ندارد. در پاسخش گفتم چنین کردهام و اکنون مداوای او را انجام میدهم. چند سالی گذشت. و آن پیرمرد نیز بیمارشد. در شهرک محل سکونتش در خانه و در بستر بیماری خوابیده بود.
دلم میخواست او را شاد و امیدوار کنم. اما شنیده بودم و دکتر نفیسی از شهر خارج نمیشود و برای عیادت بیماران به اطراف نمیرود. چون وقتش را هم نداشت. بالاخره بعد مسافت و بعد هم نگرانیهای دیگر شاید او را از این کار منع میکرد. و حق با او بود زیرا وقت او طلا بود و متعلق به خودش هم نبود. سرانجام تصمیم گرفتم او را در مقابل عمل انجام شدهای قرار دهم. به سراغش رفتم، ساعت 7 صبح روز بعد را قرار گذاشتیم.
در منزل سوار اتومبیل شد. بهسرعت خیابانهای شهر را پشتسر گذاشتم و به سمت خارج شهر حرکت کردم. اندکی گذشت پرسید مگر مریض شما کجاست؟ عرض کردم درگز برخوار با اتوبان بیش از 20 دقیقه تا شهر فاصله ندارد. آنجا را میشناخت چهره درهم کشید و با لحن نامهربانی گفت، من به خارج شهر نمیآیم. چرا نگفتی مقصد ما کجاست؟
پاسخ دادم به همین دلیل محل را قبلا نگفتم. چون احتمال میدادم قبول نمیکردید. اما امروز حکایت دیدار شما از این بیمار، حکایت برآوردن آرزوی محال کشاورز سادهای است که هرگز گمان این را ندارد تا عالیترین پزشک شهر را بر بالین خود و در خانه بیفر و فروغ خود ببیند. چون پرداخت حقالقدم یا ویزیت خانگی پزشک حاذقی چون شما هرگز برای امثال او قابل تصور هم نیست.
چند دقیقهای سکوت کرد. سپس از من پرسید خب بگو ببینم انگیزه تو از این کار چیست؟ چون در خارج شهر من دو برابر معمول ویزیت دریافت میکنم. پاسخ دادم جبران زحمات سیساله و قدرشناسی از وفاداری کارگری شریف و زحمتکش و امین و تهیدست.
راه طی شد و معاینه انجام شد. هنگام خداحافظی و بازگشت به شهر، پاکتی تقدیم دکتر کردم. آنرا پس زد. با تعجب او را نگاه کردم!! حدود دو ساعتی وقت او را گرفته بودم. چرا رد کرد؟ با چشمان نافذ و پرابهت خود به من نگاه کرده و فرمود: مروت و آن نیت را خرید و فروش نمیکنند. از خودرو پیاده شد و رفت.
مرحوم دکتر ابوتراب نفیسی از تبار حکیم برهان الدین نفیس بن عوض کرمانی است. او یکی از اطبای بزرگ قرن نهم هجری بوده است. اصلا کرمانی بوده و همه نسل بعد نسل طبیب و حکیم. خانواده نفیسی از اواسط عصر قاجار به 2 شعبه تقسیم میشود و شعبه معتبری از آن به اصفهان انتقال مییابد.
جد او میرزاابوتراب درقریه پوده در منطقه سمیرم اصفهان سکنا گزید. مهاجرت میرزا ابوتراب جنبه مذهبی و رسالات فهقی هم داشت. او برادر ناظم الاطباء محسوب میشود. نوهاش دکتر ابوتراب همین استاد بزرگ مذکور است. استادی بود صاحب نفس که چهار دهه استادی تمامعیار و چند سالی ریاست دانشکده پزشکی اصفهان بود. چندین سال پیش دانشجویان پزشکی اصفهان خواسته بودند یکی از سالنهای دانشکده را بهنام او نامگذاری کنند.
او به شاگردان خود گفت نه. شما میتوانید عنوان این سالن را نفیس بن عوض انتخاب کنید که از جهت تاریخ پزشکی ایران اهمیت تمام دارد. و دانشجویان چنین کردند و کاشی ظریفی برای آن ساختند. البته گویا بیشتر به تالار نفیس شهرت دارد.
دریغ که در اواخر عمر ذهن پربار این استاد کمنظیر به فراموشی رفت و این گنجینه دانش و دیانت و خداشناس بهیکباره محو شد. دکتر نفیسی 93 سال زیست و فرزندان شایستهای از خود بهیادگار گذاشت که 2 تن از آنان نسرین و مهدی نفیسی در کتابی ارزشمند و خواندنی با عنوان «نبض حیات» به شرح زندگی و آثار او پرداختهاند.
جادارد در مجال و مقال دیگر به بررسی آثار و احوال او پرداخته شود و این مهم بیشک برعهده شاگردان بسیار اوست که امروز خود طبیبان برجسته و استادان دانشگاه هستند، یادش گرامی و روانش شاد و آمرزیده باد.